یه خانومی هست که چندین ساله تو کارهای خونه میاد کمکمون، بالای ده ساله شایدم خیلی بیشتر. هیچ وقت حرفی از زندگی خودش نمیزد، نه تعریف و نه گله و شکایت، یادمه تا مدتی برامون سوال بود که شوهر داره؟ یا فوت شده؟! بچه داره؟سرش رو مینداخت پایین و کارهاش رو انجام میداد، وقت خدافظی هم پولی که بهش میدادیم رو حتی نگاه نمیکرد ببینه چقدره تشکر میکرد و میذاشت تو کیفش، چادرش رو سرش مینداخت و تشکر میکرد و میرفت. مورد اعتماد همه بود، خونه همه فامیل میومد اما هیچ وقت حرفی جا به جا نمیشد. دیگه عضو ثابت همه ی مهمونی ها بود، چون همه مون برای کمک صداش میزدیم. آخر مجلس هم غیر از دستمزدش میوه و شیرینی و غذا و هرچی که داشتیم براش بسته بندی میکردیم و میبرد. اگه یه موقعی لباس یا وسیله ای بود که دیگه نمیخواستیم و بهش میگفتیم، اول نگاه میکرد بعضی وقتها میگفت نه این رو لازم ندارم یا مثلا این لباس اندازه بچه هام نمیشه.نمیبرد و میذاشت یه گوشه. حرص نداشت که بگه مفته، جمع کنم ببرم. سال ها گذشت و کم کم فهمیدیم خونه ش کجاست، همسرش هست اما درگیر اعتیاده، چندین بچه داره، خونه مال خودشه اما خرابه و خیلی امن نیست برای زندگی. با کمک بقیه و وام و قرض خونه رو خراب کرد و دوباره ساخت. متراژ خونه ش خوب بود و تونست دو طبقه بسازه و یه مغازه کوچولو هم دربیاره.اینطوری طبقه اضافی و مغازه رو میتونست بده اجاره و کمک خرجش بشه.همسرش مهاجر بود و طبیعتا بچه هاش هم مهاجر حساب میشدن و شناسنامه نداشتن. غیر از دردسر های اینکه هر از گاهی باید میرفتن کشور خودشون برای تمدید پاسپورت و اینا، یارانه هم بهشون تعلق نمیگرفت که بتونه حتی ذره ای مخارج رو جبران کنه. خرج تحصیل و درمان هم که تو این شرایط براشون گرون تر درمیومد. دیگه فهمیده بودیم مادر فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 14:23